جدول جو
جدول جو

معنی سپه آرا - جستجوی لغت در جدول جو

سپه آرا
فرمانده سپاه که آرایش سپاه کند، آرایندۀ سپاه
تصویری از سپه آرا
تصویر سپه آرا
فرهنگ فارسی عمید
سپه آرا
(نَ دَ / دِ)
سپه آرای آرایندۀ سپاه. فرمانده سپه. سپهسالار که سبب فر و شکوه لشکر بود:
به تیغ آن سپه آرای نیست خواهد شد
هر آن کسی که نماید بدین ملک عصیان.
فرخی.
دوست میر مؤید پسر ناصر دین
عضد دولت یوسف سپه آرای عجم.
فرخی.
پیش هفتاد صف ّ بدعت ور
سپه آرای و مرد میدان است.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 134)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سخن آرا
تصویر سخن آرا
کسی که خوب چیز بنویسد، آنکه خوب سخن بگوید
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
سپه آرا. آرایندۀ سپاه. آنکه سپاه تهیه ببیند. آنکه سپاه آماده کند
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ وَ رَ)
دهی است از دهستان تیلکوه بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج واقع در 52 هزارگزی باختر دیواندره و 7 هزارگزی شمال شوسۀ سنندج به سقز. هوای آنجا سردو دارای 95 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آنجا توتون، غلات، حبوب، روغن، پشم و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنها جاجیم بافی و راه آنجامالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران جلد 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ دَ / دِ)
رانندۀ سپه. حرکت دهنده سپه. فرمانده سپاه:
گردون علم برخوانمش انجم سپه ران بینمش
طاس از مه نو دانمش پرچم ز کیوان خوانمش.
خاقانی.
شبی کز شبیخون کشد تیغ چون خود
چو ماه از کواکب سپه ران نماید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نِ)
سخن آرای. شاعر. گوینده. و برمنشی و خطیب نیز اطلاق کنند. (آنندراج) :
بمدح مجلس میمون تو مزین باد
جریدۀ سخن آرای پیر سوزنگر.
سوزنی.
بصدر خود سخن آرای را مقدم دار
شنو ز لفظ حکیمان تحیت و تسلیم.
سوزنی.
مر سخن آرای را به ز ثنای تو نیست
آنچه درآید بگوش وآنچه برآید ز کام.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
ادیب، بلیغ، سخن پرداز، سخن سرا، سخن فهم، سخنور، فصیح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
در اصطلاح پرورش دهندگان کرم ابریشم بهخورد دهه یا دهه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
بیدار کن، بازکن، بلندکن
فرهنگ گویش مازندرانی